بیوگرافی استاد محمود فرشچیان
بیوگرافی استاد محمود فرشچیان
استاد محمود فرشچیان نیازی به معرفی ندارد . این استاد زبردست نقاش دوران فعلی , تابلوهای بسیار معروفی دارد که هرکدام از ما آنها را بارها دیده ایم .
محمود فرشچیان
زاده : ۴ بهمن ۱۳۰۸ شمسی اصفهان
ملیت: ایرانی
شناختهشده برای: نگارگری
سبک : مینیاتور
استاد محمود فرشچيان در سال ۱۳۰۸ در شهر هنرپرور اصفهان ديده به جهان گشود. پدرش كه مردي هنردوست بود با توجه به اشتياق فرزند به هنر نقاشي او را به كارگاه استاد حاج «ميرزاآقا امامي» رهنمون كرد. وي سپس در هنرستان هنرهاي زيباي اصفهان از استاد «عيسي بهادري» تعليم گرفت.
پس از پايان اين دوره به اروپا رفت و چند سالي در آنجا به مطالعه و بررسي آثار نقاشان برجسته غرب همت گماشت و در نتيجه همين مطالعات بود كه به رهيافتي تازه از هنر نقاشان با معيارهاي جهاني رسيد.
پس از بازگشت به ايران كار خود را در اداره كل هنرهاي زيباي تهران آغاز كرد و پس از مدتي به مديريت اداره هنرهاي ملي و استادي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران برگزيده شد. در اين ميان با كار و كوشش مداوم و خلق آثار شگفتانگيز، آوازه هنري او در ايران و در فراسوی مرزها گسترش يافت.
تابلو عصر عاشورا اثر استاد فرشچیان
استاد فرشچيان در حيطه نقاشي ايراني به وجود آورنده سبك و مكتب خاصي است كه در عين توجه به اصالت مباني سنتي اين هنر، با ابداع شيوههاي نو، قابليت و كارايي نقاشي ايراني را افزايش داده است. او اين هنر را غنا بخشيد و از حالت الزامي يك پديده متكي به شعر و ادبيات رها ساخت و رسالت و ارزشي در حد ساير هنرها در نقاشي ايراني پديد آورد.
نقاشيهاي استاد آميزه دلپذيري از اصالت و نوآوري است. وي با خطوط روان و تركيببنديهاي ظريف و مدور، راز و رمزها و اشارات دروني نهفته را در آثار خود به وجود ميآورد. در همين حال با نوآوري در گزينش موضوع و پرداخت اثر به گسترهاي فراتر از قالبهاي مرسوم ميرسد. رنگهاي تابناك و مواجي كه در آثار استاد ديده ميشود، آيتي است از ابتكار كه افسانهاي به نظر ميرسد.
آثار استاد فرشچيان در بيش از صدها نمايشگاه فردي و جمعي در ايران و ساير كشورها برپا گشته و با استقبال بسيار زيادي روبهرو شده است. برگزاري نمايشگاههاي پيدرپي معرف شهرت ايشان در پهنه جهاني است؛ به گونهاي كه موزهها و كتابخانهها و مجموعهداران شخصي و عاشقان هنر به داشتن قطعهاي از آثار او مباهات ميكنند.
با تأسيس موزه فرشچيان در مجموعه فرهنگي-تاريخي سعدآباد، سازمان ميراث فرهنگي كشور بر آن شد تا فرصتي براي عموم هموطنان عزيز و هنردوستان جهان فراهم آورد تا از آثار اين هنرمند بزرگ در يك مجموعه زيبا بازديد به عمل آورند. در اين موزه بالغ بر هفتاد اثر از آثار استاد گردآوري شده است.
همچنين طراحيهاي ضريح مطهر و منور حضرت اباعبدالله(ع) و ثامنالائمه حضرت رضا(ع) به قلم ماندگار و با كفايت استاد فرشچيان صورت گرفته است كه اين نقوش زرين، يادماني است خجسته در تاريخ فرهنگ و هنر ايران كه استاد به صورت افتخاري انجام داده و به اين توفيق، مفتخر است.
محمود فرشچیان نقاش بزرگ ایران است
برخی از افتخارات استاد فرشچیان:
• انضمام نام وی در فهرست روشنفکران قرن بیست و یکم
• نشان درجه یک هنر
• تندیس طلایی اسکار ایتالیا
• نشان هنر نخل طلایی ایتالیا
• تندیس طلایی اروپایی هنر، ایتالیا
• دیپلم آکادمیک اروپا، آکادمی اروپا، ایتالیا
• دیپلم لیاقت دانشگاه هنر، ایتالیا
• مدال طلای آکادمی هنر و کار، ایتالیا
• جایزهٔ اول وزارت فرهنگ و هنر، ایران
• مدال طلای جشنوارهٔ بینالمللی هنر، بلژیک
• مدال طلای هنر نظامی، ایران
آثار زیبای استاد محمود فرشچیان
برخی آثار استاد فرشچیان:
«ضامن آهو»: طرحی از شمایل امام رضا
«پنجمین روز آفرینش»: در این تابلو همهٔ مخلوقات زمینی و آسمانی به ستایش پروردگار مشغولاند.
«عصر عاشورا»: فرشچیان در مورد نحوه طراحی این اثر میگوید:
«سه سال پیش از انقلاب روز عاشورا مادرم مرا نصیحت کرد و گفت: به روضه گوش کن تا چند کلمه حرف حساب بشنوی؛ و من با ایشان گفتم: من اول در اتاقم کاری دارم بعد خواهم رفت. حال عجیبی به من دست داد. وارد اتاق شدم، قلم را برداشتم و تابلوی عصر عاشورا را شروع کردم. قلم را که برداشتم تابلویی شد که الآن هست بدون هیچ تغییری». این اثر توسط او به موزه آستان قدس رضوی اهدا شد.
طراحی پنجمین ضریح حرم امام رضا
آخرین تابلوی او «ستایش» است که به گفته وی این تابلو برداشتی از مفهوم آیه ‘یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ’ است.
آخرین و پنجمین جلد از کتاب آثار محمود فرشچیان شامل تازهترین آثار این هنرمند از سوی انتشارات گویا شامل ۱۵۰ اثر نگارگری و طراحی از تازهترین آثار محمود فرشچیان در ۲۵۸ صفحه رنگی با کاغذ گلاسه در سال ۱۳۸۷ منتشر شده است.
ناصر میرباقری ناشر این کتاب دربارهٔ ویژگیهای این کتاب گفتهاست که این کتاب در قطع رحلی سلطانی در ۸ رنگ، در جلدهای مختلف چرمی، گالینکور با قاب مخصوص به خود روانه بازار شده که برای اولین بار در کتابهای آثار فرشچیان از رنگ متالیک نیز استفاده شده است
آثار آسمان چهارم و شام غریبان استاد محمود فرشچیان روز یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ در مجموعه فرهنگی تاریخی سعدآباد رونمایی شد.
طرح ضریح جدید مقبره حسین بن علی در کربلا آخرین اثر مذهبی هنری فرشچیان است که با مهارت استادان طلاکار و نقره کار ایران به اجرا درآمده و در سال ۹۱ در قم رونمایی وسپس به کشور عراق منتقل شد .
مينياتور هاي حيرت انگيز استاد محمود فرشچيان
اثار استاد محمود فرشچیان
منبع: پارس ناز
موارد مرتبط
23423423
آموزش درست کردن ژله های رولی خوش طعم
آموزش درست کردن ژله های رولی خوش طعم
توسط: مدیریت فان نت در آموزش آشپزی بهمن ۲۳, ۱۳۹۵ فان نت
آموزش درست کردن ژله های رولی خوش طعم
آموزش درست کردن ژله های رولی خوش طعم
ژله های رولی خوشمزه را می توانید در خانه درست کنید و در مهمانی ها و برای کودکان آن را سرو نمایید و کاملا از خوردن آن لذت ببرید.گاهی بعضی دسرها و مخصوصا ژله ها را میبینید و با خودتان فکر می کنید که درست کردن این ها خیلی باید سخت باشد و شما از پس آن برنمی آیید. اما باید به شما بگوییم که اینطور نیست. در این مطلب طرز تهیه ژله رولی را به شما آموزش می دهیم که در نگاه اول فکر می کنید درست کردن آن خیلی سخت است.
مواد لازم:
ژله با طعم دلخواه یک بسته
بستنی وانیلی دو سوم پیمانه
آب جوش یک پیمانه
طرزتهیه:
۱٫ برای تهیه این ژله خوشمزه ابتدا یک بسته پودر ژله را با یک لیوان آب جوش مخلوط نمایید و آن را به روش بن ماری (حرارت غیر مستقیم) کاملا حل نمایید. بعد از اطمنان از حل شدن کامل پودر ژله در آب جوش، بستنی را از فریزر خارج نموده و به مخلوط آب جوش و ژله اضافه نمایید و صبر کنید تا بستنی حل شود.
۲٫ می توانید گاهی آن را به آرامی هم بزنید اما نیازی نیست برای مخلوط نمودن آن تلاشی کنید و بهتر است بستنی به آرامی باز شود.
۳٫ در این مرحله از تهیه ژله رولی ظرفی با ابعاد ۲۰ در ۳۰ انتخاب نمایید و تمام سطح آن را سلفون بکشید و بعد ژله را به آرامی داخل آن بریزید و ابعد از گذشت ۴۵ دقیقه ژله را از یخچال خارج نموده و سطح آن را برش های دو سانتیمتری بزنید. بهتر است برای این کار از چاقوی تیز و خیس استفاده نمایید.ز هم زدن آن خودداری نمایید.
۴٫ ظرف حاوی ژله را در یخچال قبعد از ایجاد برش های موازی و منظم، شروع به رول کردن ژله می کنیم و آن را به آرامی می پیچیم. و در ظرفی جداگانه می چینیم. در مرحله آخر از طرز تهیه ژله رولی آن را بعد از رول کردن به مدت یک یا دوساعت در یخچال قرار می دهیم تا کاملا منسجم شود.رار دهید.
منبع: پارس ناز
موارد مرتبط
23454
کنسل شدن یک مهمانی اسکار به خاطر اصغر فرهادی
کنسل شدن یک مهمانی اسکار به خاطر اصغر فرهادی
توسط: مدیر جهان فان در اخبار سینما بهمن ۲۲, ۱۳۹۵
کنسل شدن یک مهمانی اسکار به خاطر اصغر فرهادی
کنسل شدن یک مهمانی اسکار به خاطر اصغر فرهادی
جلوگیری از ورود مسمانان ۷ کشور به آمریکا این روزها جنجال بسیار زیادی به پا کرده است به گونه ای که کمپین های مختلفی حمایت خود از مسلمانان این کشور را اعلام نموده اند.آژانس سینمایی United Talent Agency اعلام کرد به نشانه حمایت از اصغر فرهادی و اعتراض به تفکر جلوگیری از ورود مسافران و مهاجران به آمریکا، مهمانی اسکار خود را که هر سال برگزار میشود کنسل کرده و هزینه آن را که ۲۵۰ هزار دلار است به پناهجویان کمک خواهد کرد.
این آژانس سینمایی اعلام کرده: “همانطور که همه میدانند، اصغر فرهادی برای فیلم فوقالعادهاش، فروشنده، مجددا نامزد دریافت اسکار شده است.
اما او برای شرکت در مراسم اسکار از تهران به لسآنجلس نخواهد آمد به دلیل قانونی که اخیرا برای جلوگیری از ورود شهروندان هفت کشور مسلمان وضع شد. در نتیجه این وضعیت (که متوجه همه ماست، نه تنها فرهادی)، ما معتقدیم این زمانی است که کنار هم ایستادن و آگاهی ما را لازم دارد.”
این آژانس سینمایی در ادامه از تصمیمش برای اختصاص دادن هزینه مهمانی امسال به “پناهجویانی که برای زندگیشان میجنگند” خبر داده و گفته است: “وقتی ترس و جداسازی آدمها جای مهمی را در بین اعضای جامعه به خود اختصاص میدهد، هنرمندان جزو اولین افرادی هستند که تاثیر این اتفاق منفی را احساس میکنند.”
این آژانس از راهاندازی کمپینی خبر داده که باقی هنرمندان میتوانند برای پیوستن به این حرکت به آن ملحق شوند.
منبع: پارس ناز
مطالب مرتبط
324
مصاحبه با مازیار میری سازنده فیلم سارا و آیدا
مصاحبه با مازیار میری سازنده فیلم سارا و آیدا
توسط: مدیر جهان فان در اخبار سینما بهمن ۲۲, ۱۳۹۵ سایت تفریحی
مصاحبه با مازیار میری سازنده فیلم سارا و آیدا
مصاحبه با مازیار میری سازنده فیلم سارا و آیدا
مازیار میری کارگردان نام آشنای سینمای ایران امسال در جشنواره فیلم فجر با اثر سارا و آیدا حضور داشت که نظر بسیاری را به سمت خود جلب نمود.«سارا و آيدا» هفتمين اثر سينمايي كارگرداني است كه از سال ٧٩ سينما را تجربه كرده است. او در حضور ١٦ ساله خود در اين عرصه، نشان داده شتابي براي ساخت فيلم ندارد و به گفته خودش تا زماني كه موضوعي درونش تهنشين نشود، سراغ ساخت آن نميرود.
سينماي ميري اجتماعي است اما او تنها به طرح مسائل اجتماعي بسنده نميكند. برخلاف بسياري از آثار سينماي ايران، ميري به پرورش قهرمان در فيلمهايش علاقهمند است و در جامعهاي كه اخلاق رو به زوال ميرود، به مصاديق اخلاقي پايبند ميماند.
«سارا و آيدا» داستان رفاقتي است كه در برههاي روبه سراشيبي ميرود، اما آرمانگرايي و مدينه فاضله كارگردان در پايان فيلم جاني دوباره ميگيرد. گفتوگو با مازيار ميري به بهانه حضور و نمايش فيلمش در جشنواره سي و پنجم فجر، تنها درباره «سارا و آيدا» نبود، او بعد از گذشت چهار سال از بازگشايي خانه سينما، همچنان از دوران هشتساله دولت نهم و دهم دلچركين است، دوراني كه به تعبير اين كارگردان بر سينماي ايران نيز سايه انداخت.
خيلي با فاصله فيلم ميسازيد، دليلش چيست؟ فيلمنامه خوب كمتر به دستتان ميرسد يا اينكه ميخواهيد موضوعي در شما تهنشين شود و بعد آن را بسازيد؟
هميشه گفتهام علاقهمند نيستم صنعتگر شوم يعني هر فيلمنامهاي كه ارايه شود، بسازم. بايد موضوعي را پيدا و از آن خود كنم، آن را تجزيه و تحليل كنم. به همين دليل گاهي بعد از يك سال و اندي ميبينم آن موضوع خاص، موضوعي كه فكر ميكردم، نيست. يا كهنه شده يا ديگران دربارهاش صحبت كردهاند
يا فيلمهاي بهتري درباره آن ساختهاند. بنابراين بايد آن موضوع كاملا از آن من شود. به همين دليل است كه درباره يك طرح، موضوع يا اتفاق خاص، با دوستان فيلمنامهنويس صحبت ميكنم و نظرات آنان را جويا ميشوم. همانطور كه پيش از اين فكر كردم بايد درباره قضاوت يا پنهانكاري فيلم بسازم.
الان هم مدتي بود كه فكر ميكردم ما تا چه اندازه پاي كارهايي كه انجام ميدهيم، ميايستيم و رفاقت در زندگيمان چه نقشي دارد. به نظرم آمد مدتها است كه همه ما اعم از مردم، مسوولان، مديران كشور و… پاي كارهايي كه انجام ميدهيم و بايد بابتش خسارت پرداخت كنيم، نميايستيم و از آنها رد ميشويم. بنابراين در مقاطعي ممكن است براي ساخت فيلم زود به نتيجه برسم كه البته زود براي من به معناي يكي دو سال است، ولي اينبار چهار سال طول كشيد.
شما با امير عربي رابطه خوبي داريد و با هم كار ميكنيد. طرح فيلمنامه متعلق به او بود يا خود شما ؟
از امير خواسته بودم طرحهاي مختلفي را كه دارد، بنويسد. ميخواستم ببينم دغدغههايي كه خود من دارم در كدام يك از آنها شكل ميگيرد. به جز امير از يكي ديگر از دوستان فيلمنامهنويسم هم خواسته بودم درباره اين موضوع بنويسد. تا اينكه امير عربي برايم طرحي سه چهار صفحهاي آورد كه فكر كردم هماني است
كه ميتوان درباره آن فكر كرد و همان دغدغهاي را مطرح ميكند كه مدتها دارم. از زماني كه امير طرح را فرستاد تا زماني كه پروسه ساخت شكل گرفت، حدود يك سال زمان برد.يعني دوباره روي طرح كار و درباره آن گفتوگو كرديم. همايون اسعديان به ما اضافه شد. هر سه درباره موضوع گپ ميزديم و امير مينوشت. خوشبختانه او خيلي روحيه كار گروهي را دارد و همين كار گروهي را خيلي خوب و به نحو احسن به اتمام ميرساند. طرح متعلق به اوست.
كار گروهي در سينماي ما خيلي معنا ندارد. نهايتش اين است كه معمولا زور كسي كه قدرت بيشتري دارد و ميتواند سرمايه بيشتري هم جذب كند، ميچربد. در اين فيلم چنين اتفاقي نيفتاد
خير. چون واقعا نويسنده فيلمنامه امير عربي بود اما سعي ميكرديم گفتوگو كنيم، بخشي از موضوع را به چالش بكشيم. درباره ايدهها و پيشنهادهايي كه من و همايون داشتيم، حرف بزنيم و امير را در وادي فكر كردن بيشتر و چالش با خودش بيندازيم تا به نسخه بهتري برسد. اصولا سينما كار گروهي است. هرگز نميتوانيد بگوييد يك فيلم فقط متعلق به كارگردان است يا فيلنامهنويس و بازيگر و…
هر چقدر افراد درست سر جايشان بايستند، فيلم فضاي بهتري پيدا خواهد كرد. هر چقدر هم همه اعضاي گروه، موضوع و طرحي را كه شما مطرح ميكنيد، مال خود كنند و دغدغه خودشان شود، طرح بهتري شكل ميگيرد. اصولا ما در كشورمان كار گروهي نميكنيم. در ورزشمان هم تيمهاي گروهيمان مانند فوتبال و بسكتبال كمتر نتيجه ميگيرند.
در عوض در ورزشهاي انفرادي مانند كشتي، تكواندو و… موفقتر هستيم. در اقتصاد همچنين هستيم و متاسفانه در كارهاي گروهي شكست ميخوريم.
فكر ميكنيد ريشه اين انحصارطلبي و تماميتخواهي در چيست؟ چرا هميشه ميخواهيم خودمان را مطرح كنيم؟
شايد اين روحيه از عادات يا سابقهمان ميآيد، انگار هميشه بايد به تنهايي كارهايي را انجام دهيم و طاقت شكلگيري گروه را نداريم. حتي در فعاليتهاي علمي هم كارهاي گروهي شكل نميگيرد. تجارتهايمان هم وقتي پاي شركا به ميان آيد، شكل نميگيرد. در رفاقتهايمان همچنين است. واقعا يكي از موضوعاتي كه در «سارا و آيدا» برايم مهم بود،
ايستادن پاي رفاقت بود. اينكه تا آخر پاي يكديگر بايستيم. معمولا در كشور ما اين اتفاق كمتر ميافتد. وقتي هم كه شاهد رفاقت ديرينه دو نفر هستيم، به آن رفاقت حسادت و سعي ميكنيم انگهايي به آنان بزنيم. اين وضعيت در همه جا هست.
در سالهاي اخير يكسري مصاديق اخلاقي در فيلمهاي ما خيلي مهم و برجسته شده است. اين نياز جامعه است يا سينماگران ما متوجه شدهاند جامعه در اين زمينه دچار ضعف است و به سراغ آن رفتهاند؟
به نظرم هر دو اينها. دو راه براي شرايط جامعه امروز ما وجود دارد؛ يكي اينكه هر چه را وجود دارد، ثبت كني و مدام نشان دهي چقدر جامعه دچار پاشيدگي اخلاقي شده و راهحلي هم نشان ندهي. ديگر اينكه در ميان اين اتفاقات بد و پاشيدگي اخلاقي، روزنههايي نشان دهي و بگويي ميتواند اينگونه هم باشد. من به شكل دوم علاقهمندم يعني هرچند قبول و باور دارم
كه يك پاشيدگي اخلاقي وجود دارد، اما روزنههايي هم در آن هست كه ميتوان به كمك آن اتفاقات خوب را پيدا كرد و حداقل با جادوي سينما خيال كرد كه اين اتفاقات ممكن است رخ دهد.
تاثير سينما بر مخاطب كوتاهمدت است يا بلندمدت است ؟ ممكن است اين طرح مصاديق اخلاقي در حد تلنگر باشد، چطور ميشود اين تاثير را بلندمدت كرد؟
تاثيرش ميتواند از يك لحظه باشد يا در حد يك تلنگر اما معتقدم با ادامه و تكرار اين موضوع، ميتوانيم اين تاثيرگذاري را بيشتر كنيم. مدتهاست مدام نشان ميدهيم جامعه بياخلاق شده و آرمانهايش را از دست داده است. جامعه ما دچار بحرانهاي سياسي فرهنگي و اقتصادي شده و… نشان دادن اينها كمي مخاطب را پس ميزند
با اين حال معتقدم عدهاي ميتوانند همچنان اين كار را انجام و اين وضعيت را نشان دهند. من هرگز به كساني كه صرفا اين را نشان ميدهند، خرده نخواهم گرفت و به آنان انگ سياه نمايي نخواهم زد اما مدل من چنين نيست. بلكه معتقدم با همه اين اتفاقات، روزنههاي اميدي وجود دارد و كمكم به هم وصل و بزرگتر ميشود.
ديدهايم در بدترين شرايط و بدترين وضعيت بياخلاقي اين شهر، آدمها كنار دست هم قرار گرفتهاند و آرماني بزرگ را ساختهاند. چون در وجود و ژن ما چنين چيزي هست. اگر شرايط جامعه ما به شكل و سمتي برود كه كمي آرامش پيدا كنيم و آيينههاي اخلاق را رو به روي خود ببينيم، شرايطمان متفاوت ميشود. ما تجربه كار در يك دولت فرهنگي را داشتهايم و به نظرم در آن دوره نوع رفتارها، برخورد و حتي رانندگيمان تغيير زيادي كرده است.
كسي ميپرسيد چرا موضوع بستن كمربند ايمني اينقدر زود نهادينه شد؟ كه در پاسخ به او گفتم جداي از تبليغات اين موضوع، گويي اين طرح در دورهاي درست و در دولتي فرهنگي شكل گرفت.درست است دوراني بد و ناخوشآيند را گذرانديم. دوراني كه انگار بياخلاقي و تقلب براي هر كس به يك آرمان تبديل شد و انگار باز هم دارد شكل ميگيرد.
به نظرم تاثير سينما از لحظه لحظه تا كمي نهادينه شدن روزانه ميتواند رخ دهد. اما آدمها اصولا فراموشكار هستند و اگر مدام اين موضوعات را به آنان نشان ندهيم، ممكن است فراموش كنند.
فكر نميكنيد قدري ايدهآلگرايي است كه بين اين همه آدم، شخصيتي وجود داشته باشد كه به يكسري مسائل و رفاقتش پايبند باشد ؟ چون در اين موقعيت بايد خودمان را جاي شخصيت فيلم بگذاريم و ممكن است هركسي جاي او قرار بگيرد، رفتار عكس او را از خود نشان دهد. چه بايد كرد كه تصميم او واقعي و باورپذير به نظر برسد
براي من هم اين موضوع مطرح بود كه فكر كنيم اگر من جاي او بودم، اين كار را نميكردم. اما كمي كه فكر كنيم، ميبينيم شايد هم اينگونه نباشد. من به اين فكر كردم كه بگذاريم اين «شايد»ها كمي بيشتر شود. اصولا علاقهمندم مدام درباره اين اخلاق، بحث و صحبت شود. از گفتن نوميديها كمي خستهام چون با آن تكرارها اتفاقي نميافتد.
بايد كمي هم درباره اميدها حرف بزنيم. حتي در «سعادت آباد» هم سعي كردم در بدترين شرايط آن خانه و اتفاقاتش نشان دهم كه هنوز كسي هست كه گل خانه را آب دهد. بالاخره آن زندگي ادامه پيدا ميكند و ما ميتوانيم چارچوبهاي خودمان را شكل ديگري بدهيم. من هر دو پايان را داشتم و هر دو را هم فيلمبرداري كردم
اما فكر ميكردم حتما مردم با اينكه ممكن است خودشان طور ديگري رفتار كنند، اما اين پايان را بيشتر دوست خواهند داشت و از آن لذت خواهند برد و دلشان ميخواهد تخيل كنند كه بالاخره يك «سارا»يي هم در جامعه وجود دارد. به همين دليل است كه در سينماي ما قهرمان شكل ميگيرد، در دورهاي ميميرد و ما دوباره سعي ميكنيم پيدايش كنيم.
به نظرم قهرمانها دستيافتني هستند اگر كمي برايشان تلاش كنيم. مردم فكر ميكنند كه ديدن قهرمان روي پرده سينما برايشان جذابتر است تا اينكه واقعيت خودشان را ببينند. به نظرم گذاشتن آينه رو به روي خودمان، حالمان را بد ميكند. بنابراين هر دو پايان را هم داشتم و با چندين نفر هم مشورت كردم اما ديدم درست است كه آدمها ميگويند آن پايان واقعيتر است، اما همان پايان حالشان را بدتر ميكند.
به نظرتان كدام پايان سينماييتر است؟
بستگي دارد راوي و سازنده آن فيلم چه كسي باشد. وقتي من ميسازم، دلم ميخواهد بگويم هنوز آدمهاي اخلاقي وجود دارند. كس ديگري ممكن است آن نوع سينما را دوست داشته باشد. در همين مدت كه فيلم ديده شده، عدهاي از اين پايان خوششان آمده و عدهاي هم گفتند كاش پايان شكل ديگري بود، اما فيلم با همين پايان سينما و ساخته من است.
ما در دورهاي قهرمان را از سينمايمان حذف كرديم. اگر يادتان باشد اين اتفاق در دولت قبل و مديريت فرهنگي پيشين بيشتر نمايان شد. اما در سالهاي اخير قهرمان به برخي فيلمهاي سينماييمان بازگشته است. فكر ميكنيد دليل اين رفت و برگشتها چيست؟
شرايط اجتماعي و سياسي براي ما سينماگران خيلي مهم، تعيينكننده و تاثيرگذار است. بايد به عنوان سينماگر به زمانه و شرايط رو بياوريم. در مديريت فرهنگي دولت قبل، شرايطي براي مردم كشور به وجود آمد كه به نظر شرايط متعادلي از نظر رواني و حسي و عاطفي نبود و در آن شرايط هيچكس نميتوانست به قهرمان فكر كند، قهرماني كه بتواند شرايط را تغيير دهد.
اما در كشوري مثل امريكا كه سينما صنعتي بزرگ است، اتفاقا قهرمانها شرايط را تغيير ميدهند. در آن هشت سال ملت دچار سرخوردگي بود و سينماگرها هم جزو همان ملتاند. آن سرخوردگي قهرمانها را كشته بود. اما الان با توجه به اينكه روزنههايي از اميد در بحثهاي سياسي و اجتماعي به وجود آمده به تبع آن سينماگرها
هم علاقهمندند شرايط را تغيير بدهند و فكر ميكنند، ميشود كارهايي كرد و قدمهايي را جلو گذاشت. در دولت فرهنگي هفتم و هشتم شرايطي بود كه آدمها احساس ميكردند ميتوانند به راحتي تخيلاتشان را بزرگتر بكنند.اين اتفاق هم براي روزنامهنگارها افتاد و هم سينماگران. روزنامههاي بزرگتري چاپ ميشد
و وقتي بسته ميشد دوباره كارشان را از نو شروع ميكردند، اينبار با لوگوها، مطالب و سياستهاي جديدتر. ما دايما در حال خلق كردن بوديم. اما در دولتي كه مابين دولت هشتم و يازدهم روي كار آمد، سرخوردگي بيشتر شد و همين سرخوردگي باعث شد ما تخيلاتمان را كنار بگذاريم و فكر كنيم هيچ اتفاقي نميافتد
و فكر كنيم هر اتفاقي را بايد به همان شكلي كه هست، خلق كنيم. شايد اين شيوه غلط باشد و شايد در شرايط سختتر بايد قهرمانانمان را قويتر كنيم. اما به هر حال با حضور اين دولت و وجود روزنههايي از اميد، آدم فكر ميكند يك كارهايي را ميتواند بكند.
اين حرفي كه ميزنيد يك مقدار براي من عجيب است. اگر ما بخواهيم سينما را جزيي جدانشدني از سياست بدانيم پس چطور ميتوانيم…
سينما بيش از هر چيز تحت تاثير مسائل اجتماعي قرار ميگيرد.
پس سينما كي ميتواند داعيه اين را داشته باشد كه جلوتر از جامعه و سياست قرار گرفته است؟
سينما حتما جلوتر است، سينما در آن دوره هم جلوتر بود اما ما هم از همان آدمهايي هستيم كه تحت فشار شرايط اجتماعي، سياسي و اقتصادي قرار ميگيريم. من فكر ميكنم در همان هشت سال سينماي سرگرمكننده ما هم نتوانست سينماي موفقي باشد. سينمايي كه جذاب نبود و نميتوانست حال مردم را خوب كند.
اگر اتفاقاتي كه در آن هشت سال افتاد را مرور كنيد، سينما در برهههاي اجتماعي و سياسي حضور داشت، يعني سينماگرها حرف ميزدند، گفتوگو ميكردند و نقشهاي خيلي مهمي داشتند. اما توليد در آن دوره، حتما توليد سرخوردهاي بوداين حرف به معناي اين نيست كه در آن دوران فيلمهاي خوب ساخته نشد، اما در همه فيلمها، اميد كمتر حضور داشت.
قهرماني كه بتواند شرايط را تغيير بدهد، كمتر بود. الان حافظهام ياري نميكند كه بگويم در آن دوره چه فيلمهايي بوده و چه اتفاقهايي افتاده است. فقط اين را ميدانم كه هر زمان اميد به جامعه برگشته، آدمها شكل ديگري پيدا كردند. ما هم به عنوان كساني كه داريم در اين جامعه زندگي ميكنيم، قطعا با تغيير شرايط اميد و تلاش براي پرورش قهرمانها را در فيلمهايمان بيشتر كرديم.
بحث سانسور و مميزي هم يكي از موانع مهم بر سر راه فيلمسازان بود.
بله خب. به نظر من سينماگرها رغبت كمتري براي كار كردن با وزارت ارشاد داشتند. خيلي از فيلمسازها در آن دوره اصلا فيلم نساختند، فكر كردند نميتوانند فيلم بسازند. شايد به نوعي رفتند كه فيلمهاي ديگري بسازند، بدون مجوز كار كردند و راههاي ديگري براي بيان عقايدشان پيدا كردند.
فكر نميكنيد سينماگر بايد محكمتر از اين حرفها باشد؟ حداقل اينكه نبايد خودش راه تعامل را ببندد و ترس مواجه شدن با آدمهاي مختلف را داشته باشد. سينماگر نبايد شخصيت منفعلي باشد!
من معتقدم سينماي ايران بهشدت اين اتفاق را در خود داشت. همان كاري كه با سينماي ايران كردند اگر با رشته ديگر كرده بودند، حتما ريشهاش خشك ميشد. خانه سينماي ايران را بستند، آدمهايش را به هزار و يك دليل مورد بازجويي قرار دادند، سينماگرها را ممنوعالكار و فيلمهايشان را توقيف كردند.
اين اتفاق براي خانه روزنامهنگارها و نويسندگان افتاد و اين خانه از بين رفت. اتفاقا سينماگرها در آن دوره در سختترين شرايط ايستادند و دوباره آن را ساختند. من اتفاقا معتقدم سينماي ايران بهشدت سينماي قوياي است و واقعا از راههاي سخت گذر كرده و پايدار مانده است.
اگر درگيريهايي كه در آن دوره اتفاق افتاد را مرور كنيم، متوجه ميشويم چه اتفاقاتي افتاده است. اميدوارم مستندهايي از آن دوره باقي بماند كه اتفاقات آن زمان را فراموش نكنيم. دورهاي كه بخشي از اهالي سينما عليه سينما عمل ميكردند؛ آنها براي بسته شدن خانه سينما تمام تلاش شان را به كار گرفتند. من ميتوانم به بخشيدن
آن دوستان فكر كنم اما هيچوقت يادم نميرود كه از ديوار خانه سينما بالا رفتند و مدارك اين خانه را برداشتند و در آن را قفل كردند. همه و همه اين ضربهها ميتواند هر صنفي را از هم بپاشد و از بين ببرد. سينماي ايران با قدرت ايستاد و با اتكا به خود بچههاي سينما كه پايدارش بودند ماند و فيلم توليد كرد. سينماي ايران همچنان با افتخار در جشنوارههاي جهاني حضور دارد و خوشبختانه امسال با مردم ارتباط بيشتري پيدا كرده است و مردم متوجه اين پايداري سينما هستند.
در اين دوره هم اين فشارها را كم و بيش داريم ولي انگار از بيرون است. ما يك فيلمهايي داريم كه پروانه نمايش دارند اما نتوانستند روي پرده بروند. به نظر ميرسد قدرت دولت و وزارت ارشاد در اين دوره هم نميتواند به فشارهاي بيروني غلبه كند!
هر زمان كه دولت اصلاحطلب يا نزديك به اصلاحطلب روي كار آمده، فشار بر بخش فرهنگي بيشتر شده است. فكر ميكردند اين بخش را ميتوانند بزنند. البته كه تمام مديران فرهنگي و وزارت ارشاد آن مديريتي كه ما انتظارش داشتيم، انجام دادند، البته كامل اين كار را نكردند اما در بخشهايي روزنههايي باز شد و شرايطي به وجود آمد.
فشار به دولت در اين دوران خيلي زياد است، اين فشار در همه حوزهها زياد است. در حوزه اقتصادي و سياسي كه اين فشار بيشتر است. بعضي وقتها فكر ميكنم اين دوستاني كه فشار ميآورند دور و بر خودشان را نگاه نميكنند و اين زمان را با پنج يا شش سال پيش مقايسه نميكنند؟ شرايط بالطبع خيلي تغيير كرده است
اما همچنان ايدهآل نيست. من معتقدم پايداري، تحمل و صبر ميتواند اين راه را بازتر و بازتر كند. يك بار اين تجربه را داشتيم و صبر نكرديم و هشت سال تاوانش را ديديم. به نظرم بايد كمي صبر كنيم، كمي به اميد اعتماد كنيم و فكر كنيم بالاخره اوضاع تغيير ميكند.
به نظرتان روزي ميرسد كه سينماي ايران از زير چتر دولتي بيرون بيايد؟ اصلا چنين چيزي قابل تصور هست؟
به نظرم كمكم دارد اين اتفاق ميافتد. بخشهاي خصوصي تا اندازهاي جلو آمدهاند. گاهي شرايط بدي هم براي بخش خصوصي به وجود ميآيد. اميدوارم اين اتفاق بيفتد. سينما كمكم دارد رابطهاش را با مردم نزديك و نزديكتر ميكند. اما به هر حال سينماي ايران عادت كرده چتر دولتي بالاي سرش باشد. از وام دولتي گرفته تا اكران دولتي و شرايط ساخت دولتي.
بعضي وقتها مديران علاقهمندند اين اتفاق بيفتد. توليد فيلمهاي بزرگ و دولتي براي دولتها انگار به يك موهبتي تبديل شده است. اين اتفاق براي اين است كه خيلي جاها جواب بدهند ما اين توليدات و آمارها را داشتيم. هم دولت، هم مديران فرهنگي و هم سينماگران بايد فكر بكنند كه ميشود از بخش دولتي دست كشيد. دولت ميتواند در سينما حضور داشته باشد اما در حوزه زيرساختها وارد شود و كمكم از حوزه توليد فاصله بگيرد.
به اين سمت رفتن به اين معناست كه يك سرمايهگذار هزينه توليد فيلم را از نهادها و سازمانهاي دولتي بگيرد. يعني باز هم بازميگرديم به چتر حمايتهاي دولتي و هيچوقت بخش خصوصي شكل نميگيرد…
بخشي از اين ماجرا به فساد مالياي برميگردد كه در مملكت ما شكل گرفته است، همان فساد اقتصادي وحشتناكي است كه در حوزه سينما كمترين بخشاش را ميبينيم اما در حوزههاي ديگر خيلي وحشتناك است و بخشي از آن هم وارد سينما ميشود. منظور من از بخش خصوصي اين بخش نيست، حرفم اين است
كه سينما خودش بتواند درآمد خودش را كسب كند. اما در يك بخشهايي دولت بايد كمك كند. ما الان از يك چيزهايي محروم هستيم، از نمايش تلويزيوني محروميم. يعني تلويزيون آثار ما را نميخرد و نمايش نميدهد. خب در اينجا بخش بزرگي از سرمايه از بين ميرود. قاچاق ويديو وحشتناك و زياد است.
قطارها و اتوبوسها و هواپيماها بدون اجازه از ما فيلمهايمان را نمايش ميدهند. تا دولت مقابل اين ماجرا نايستد، بخش خصوصي سينما نميتواند كامل شكل بگيرد. من به عنوان يك سرمايهگذار خصوصي كه از جيب خودم بايد در سينما خرج ميكنم، بايد امنيت داشته باشم و اين امنيت را دولت بايد به من بدهد.
الان كاري كه دولت بايد بكند اين است كه وزارتخانههاي ديگر را مجاب كند با يك پروژه سينمايي، بعد از گرفتن پروانه ساخت، همكاري كنند، اينطور نباشد هر كسي براي خودش فيلمنامه را بخواند و در مورد آن نظر بدهد.الان متاسفانه هر وزارتخانهاي براي خودش شورايي دارد كه فيلمنامه را در آن ميخوانند و درباره آن اظهارنظر ميكنند.
همه اينها دستبهدست هم ميدهند كه من به عنوان سرمايهگذار بخش خصوصي نميتوانم اطمينان كنم به اينكه رايت تلويزيوني، ويديويي و نمايش در راهآهن و اتوبوس دارم و ميتوانم بخشي از سرمايهام را تامين كنم. نميتوانم دلخوش كنم اگر در سينما سود نكردم ميتوانم با همين پولها، سرمايه اوليهاي كه گذاشتهام را برگردانم.
صادقانه بگوييد وقتي شروع به ساخت فيلمي ميكنيد، چقدر به بازگشت سرمايهاش فكر ميكنيد؟
حتما فكر ميكنم. من و آقاي اسعديان براي ساخت «سارا و آيدا» كاملا در حوزه بخش خصوصي كار كرديم. قطعا به اين چيزها فكر ميكنيم كه بتوانيم حداقل گذر زندگي كنيم، نميخواهيم به سود عجيب و غريبي دست پيدا كنيم به اين فكر ميكنيم كه فيلمي كه به ساختنش علاقهمنديم را بسازيم و بتوانيم با آن زندگي مان را بگذرانيم.
تهيهكنندهاي كه ميگويد خانهاش را سرمايه ساخت فيلمي كرده كه براي دل خودش است تا مخاطب، حرفش توجيه منطقي دارد؟
هر كسي ميتواند راست يا دروغ آن چيزي كه دلش را ميخواهد بگويد. من وقتي دغدغه فيلمي را دارم حتما به سرمايهاش هم فكر ميكنم. حتما تلاش ميكنم براي اينكه فيلمنامه بهتري داشته باشم حتما سعي ميكنم اكران بهتري داشته باشم و در يك دورهاي توليدي درست انجام بدهم. حتما اين اتفاقات بايد بيفتد
اما يكسري هم هستند كه اصلا بازگشت سرمايه برايشان مهم نيست و اميدوارم سينما به اين سمت نرود، سينمايي سينماست كه صنعت باشد، يعني تو در عين حال بايد هم حرف درست بزني و هم بتواني مخاطب بيشتري داشته باشي و هم راه را براي آيندهات باز كني.
چطور فكر كرديد غزل شاكري كه كمتر در سينما حضور دارد ميتواند از عهده نقش «سارا» بربيايد؟
به نظرم غزل شاكري بازيگر بسيار خوبي است. از طرفي علاقه داشتم بازيگري بيايد كه با خودش پيشينهاي نياورد. او درستترين انتخاب و هنرمندي بسيار حرفهاي است. خيلي مطالعه ميكند و اطلاعات زيادي دارد.
انتخاب مصطفي زماني چطور؟ چون در فيلم آقاي اسعديان هم حضور دارد.
حضور او برايش ريسك بود چون در اين دو فيلم دو نقش متفاوت داشت. اينجاست كه ميشود توان بازيگرياش را ديد.
جشنواره فيلم فجر براي شما چه جذابيتي دارد؟
امسال اصلا برايم جذاب نبود چون رفته رفته بيشتر به يك دورهمي شباهت پيدا كرده است. همواره در حال آزمون و خطا هستيم و اين كار اشتباهي است. هر دبير روشهاي خاص خودش را به اجرا ميگذارد. ما بايد رقابت را كنار بگذاريم و جشنواره را به محلي براي تماشاي آثار و گفتوگوي بيشتر تبديل كنيم. ٣٣ فيلم در عرض زماني كم بايد ديده و قضاوت شود. چطور امكان دارد اين تعداد نشانگر توان سينماي ايران باشد.
و سيمرغ هم ارزش خود را از دست ميدهد.
بله دقيقا و اين اتفاق براي مردم هم رخ داده است. من حتي براي تماشاي فيلم هم علاقهاي به حضور در ميلاد نداشتم. بايد همه فيلمهاي خوب از جمله اول و هنر و تجربه و غيره كنار هم به رقابت بپردازند. بايد به يك عدد مشخص ثابت برسيم كه از بين بهترينهاي سال انتخاب ميشوند. بايد دبير قاطع داشته باشيم كه فيلمها را به دليل فشارهاي سياسي كنار نميگذارد.
اينجاست كه ما به تماشاي آثار مينشينيم و اتفاقا بحث هم اتفاق ميافتد. اگر اينطور باشد جشنواره فيلم كن با سالي چهارهزار فيلم ارسالي بايد همواره تعدادي افزايش داشته باشد.
بها دادن به فيلم اوليها را چطور ميبينيد؟
به نظرم برنامهاي براي حذف بخشي از كارگردانان وجود دارد كه اصلا كار درستي نيست. اين هم به وجه سياسي دبير بازميگردد كه هر فردي ميخواهد بگويد من تعدادي كارگردان را معرفي كردم.
در حالي كه متناسب با اين تعداد كارگردان فيلمنامهنويس تربيت نشده است.
در زمينه بازيگري هم همينطور. چون همه تصور ميكنند كارگردان همان تيمسار است كه بايد به درجهاش دست پيدا كنند. مديريت كلان فرهنگي بايد نگاه كلان هم داشته باشد.
الان وقتي به آن هشت سال نگاه ميكنيم و ميبينيم تعطيلكنندگان خانه سينما خيلي راحت در حال فعاليت هستند و همهچيز فراموش شده، ناراحت نيستيد؟
بسيار دلگيرم. ولي دوستي جمله درستي ميگفت. به نظرم اين سينما جاي افرادي كه بيانيه نوشتند و فحش دادند هم هست. اما عدهاي از ديوار خانه سينما بالا رفتند كه اين فراتر است و اقدامات عملي در جهت خانهنشين كردن سينماگران انجام دادند. با دولت همدست شدند و به آنها گرا دادند كه بعضي افراد چه ميكنند يا چه نميكنند.
اينكه چنين افرادي در دولت جديد جايگاهي فراتر از گذشته دريافت كردند حرمتها را از بين برده است. به نوعي عاديسازي بالا رفتن از ديوار خانه سينما و بيكار كردن هنرمندان و اين يعني اجازه به ادامه چنين روندي.
خانه سينما در دوره جديد به نظر مانند گذشته تاثيرگذار است؟
عدهاي از دوستان معتقدند هياتمديره فعلي توان گذشته را ندارد. ولي در دوره گذار قرار داريم و كار خانه سينما صنفي است. البته همواره بوده و قبلا هم عدهاي خانه سينما را وارد فعاليتهاي سياسي كردند. به نظرم در انتخابات جديد اتفاق متفاوتي خواهد افتاد.
منبع: پارس ناز
مطالب مرتبط
087
مرتب کردن فایل ها در ویندوز را یاد بگیریم
مرتب کردن فایل ها در ویندوز را یاد بگیریم
مدیریت و مرتب کردن فایل ها در ویندوز بعد از وقتی که هارد سیستم پر از فایل می شود قطعا ضروری خواهد بود. این کار را ویندوز می تواند برای ما انجام دهد.کاربرانی که با تعداد زیادی فایل مختلف سر و کار دارند، معمولا هنگام مرتب کردن آنها یا پیدا کردن یک فایل خاص در این میان، دچار دردسر میشوند.
برخی سعی میکنند با فولدربندیهای تودرتو این عمل را تسهیل کنند و عدهای هم به دنبال نرمافزارهایی برای بهبود این روند میگردند.غافل از اینکه ویندوز در فایل اکسپلورر خودش قابلیتهای بسیار خوبی برای انجام اعمالی چون مرتبسازی، فیلتر کردن یا گروهبندی ارائه میکند که با شناخت این امکانات، کار با فایلها یا فولدرها راحتتر و سریعتر صورت میپذیرد.
مرتبسازی
یکی از اصلیترین گزینهها در مورد فایلها در اکسپلورر ویندوز، گزینه Sort by یا «مرتبسازی براساس…» است. این گزینه از دو طریق قابل دسترسی است: در تمام نسخههای ویندوز، با کلیک راست در فضای خالی اکسپلورر و در ویندوزهای بالاتر از نسخه ۸، از طریق نوار بالای اکسپلورر (که به روبان یا ribbon مشهور است) و در تب View.
هنگامی که Sort by را میزنید، با یک زیرمنوی سه قسمتی مواجه میشوید. در قسمت بالا مواردی که میتوانید در حال حاضر بر اساس آنها مرتبسازی را انجام دهید، نمایش داده میشود؛ مانند نام، تاریخ یا عنوان. در قسمت میانی، دو گزینه Ascending و Descending وجود دارد که با انتخاب اولی،
مرتبسازی به صورت صعودی (اعداد از کوچک تا بزرگ یا حروف از ابتدای الفبا تا پایان) و با انتخاب دومی، به صورت نزولی صورت میگیرد. در قسمت سوم و پایین هم یک گزینه …More دیده میشود که در مورد آن توضیح خواهیم داد.
مهمترین قسمت در زیرمنوی مرتبسازی، همان بخش بالا یعنی موارد مرتبسازی است. هنگامی که برای بار نخست این زیرمنو نمایش داده میشود، مواردی عمومی مانند نام (Name)، اندازه فایل (Size) و نوع آنها (Type) وجود دارد، اما اگر بخواهیم موارد بیشتری را به این فهرست بیفزاییم، چه باید بکنیم؟
با زدن گزینه …More، دیالوگی باز میشود که فهرست بلند بالای تمام مواردی که ویندوز برای مرتبسازی ارائه میکند، در آن است.خود عمل مرتبسازی ساده است: گزینه مورد نظرتان را از زیرمنو کلیک میکنید تا مرتبسازی براساس آن انجام شود. اما این عمل را چگونه میتوان هوشمندانهتر انجام داد؟
پاسخ در استفاده از موارد متنوعی است که ویندوز در اختیارتان میگذارد. برای مثال، فولدر دانلودهایتان را در نظر بگیرید. به احتمال زیاد در داخل آن انواع فایلها و فولدرها وجود دارد. حال تصور کنید میخواهید فایلی را که بتازگی دانلود کردهاید پیدا کنید. برای این کار در این فولدر، مرتبسازی براساس زمان ساختهشدن
(Date created) را به صورت نزولی انجام میدهید تا جدیدترین فایلها (یا فولدرهای) دانلود شده در بالا قرار بگیرند و بتوانید براحتی فایل موردنظرتان را بیابید.برای انجام سریع و آسانتر این عمل، کافی است در حالت نمایش جزئیات (Details)، روی عنوان هر ستون بزنید تا مرتبسازی براساس آن انجام شود.
هنگام مرتبسازی بر پایه یک ستون، فلش کوچکی در بالای عنوان آن نشان داده میشود که نشاندهنده صعودی (فلش رو به بالا) یا نزولی بودن این مرتبسازی است. با کلیک دوباره روی عنوان، این نوع مرتبسازی معکوس میشود.
فیلتر کردن
فیلتر کردن فایلها گزینه سومی است که از دو گزینه پیشین هم مرموزتر است! دلیلش هم تا حدی واضح است: تنها راه دسترسی به این قابلیت در ویندوز، استفاده از فلشهای کوچکی است که در حالت نمایش جزئیات در کنار عنوان هر ستون با بردن مکاننمای ماوس روی آن دیده میشود.
مطمئنم اولین باری که یکی از این فلشها را بزنید، متعجب خواهید شد که چرا قبلا این گزینه را ندیده بودید! موارد فیلتر مربوط به هر ستون نیز در اصل همان گروههایی است که ویندوز استفاده میکند.شاید بهترین ترجمهای که میتوان از فیلترها در ویندوز ارائه کرد، این باشد: «فایلهایی را میخواهم که…». یعنی
مثلا در همان فولدر دانلودهایتان، فایلهایی با پسوند pdf را میخواهید. برای این کار فلش ستون مربوط به نوع (Type) را میزنید و از انواع فایلها، تیک pdf را انتخاب میکنید. تنها فایلهای pdf در فولدر نمایش داده میشود و دیگر فایلها محو میشود. برای برگشت به حالت قبل هم تیک را برمیدارید.
یکی از موارد گروهبندی، ابعاد (Dimensions) است که در اصل همان رزولوشن تصویر است. با گروهبندی بر اساس این مورد، براحتی میتوانید تمام گروههای ابعادی تصاویرتان را ببینید و ابعادی را که لازم ندارید با انتخاب گروهشان (کلیک روی عنوان گروه) مانند فایلهای عادی پاک کنید.
منبع:jamejamonline.ir
منبع: پارس ناز
چگونه زبان ویندوز را فارسی کنیم؟
چگونه زبان ویندوز را فارسی کنیم؟
چگونه زبان ویندوز را فارسی کنیم؟
زبان ویندوز به صورت پیش فرض پس از نصب انگلیسی است که با دسترسی به تنظیمات می توان آن را به فارسی تغییر داد.در این ترفند قصد دارم روشی بسیار جالب را به شما معرفی کنیم که با استفاده از آن خودتان میتوانید بدون نیاز به اطلاعات پیچیده کامپیوتری و نرم افزار خاصی و تنها از طریق رجیستری ویندوز قسمتهای اساسی ویندوز را فارسی کنید. این ترفند روی تمامی نسخه های ویندوز قابل اجراست.
برای این کار:
از منوی Start وارد Run شوید و در آن عبارت regedit را وارد کنید و Enter بزنید تا ویرایشگر رجیستری باز شود.
اکنون به آدرس زیر بروید:
HKEY_USERSS/S-1-5-21-515967899-1454471165-839522115-SOFTWARE/MICROSOFT /WINDOWS / SHELLNOROM / MUICACHE/ 1003
حالا در قسمت دیگر رجیستری ، شما میتوانید تمامی اطلاعات زبان را مشاهده کنید. کافی است روی هر کدام از آنها دوبار کلیک کنید و در پنجره جدید و قسمت Value Data به جای نام انگلیسی آن ، نام فارسی مورد نظر خودتان را بنویسید. نهایتأ OK را بزنید تا تغییرات اعمال شود.
منبع: پارس ناز
213
«جنیفر لوپز» و «جیمی فاکس» بعد از سال ها دوباره برای بازی در یک قسمت جدید از سریال قدیمی «In Living Colors» کنار هم قرار گرفتند.
این دیدار صمیمانه «نیکی میناژ» و «دریک» در آغاز راه رابطه این آقای عاشق پیشه با «جنیفر لوپز»، کم بحث برانگیز شده و شایعات جدیدی را به راه انداخته است.
443
ماری آن یکی از ده ها هزار اسکاتلندی بود که در اوایل قرن بیستم میلادی برای فرار از وضعیت اقتصادی نابسامان کشورشان به آمریکا و کانادا مهاجرت کردند. او در سال ۱۹۳۰ و در سن ۱۸ سالگی جزیره “لوییس” را به مقصد نیویورک ترک کرد و در این شهر به عنوان خدمتکار مشغول به کار شد. ۶ سال بعد ماری با یک بساز بفروش موفق به نام فردریک ترامپ (Frederick Trump) که فرزند یک مهاجر آلمانی و از بزرگان شهر نیویورک بود ازدواج کرد. اکنون چهارمین فرزند از شش فرزند آن ها با نام “دونالد جان” (Donald John) به کاخ سفید راه یافته است.
مادر دونالد ترامپ در سال ۱۹۱۲ در دهکده تونگ (Tong) در فاصله پنج کیلومتری از شهر استورنووَی(Stornoway) که بزرگ ترین شهر واقع در جزیره “لوییس” بود به دنیا آمد. شجره شناس بیل لاوسون (Bill Lawson) که دودمان خانوادگی ماری آن لیود را تا قرن نوزدهم میلادی بررسی کرده می گوید که پدر او مالکوم (Malcolm) نام داشته و در سال های پایانی عمر خود مسئول اداره پست روستا و صاحب یک فروشگاه بوده است.
به عقیده لاوسون وضعیت مالی خانواده ماری آن نسبت به دیگر ساکنان روستای تونگ در شرایط بهتری قرار داشته است. با این وجود زندگی در دوران جنگ جهانی اول و بعد از آن برای ساکنان جزیره که ۱٫۰۰۰ نفر نیز کشته داده بودند سخت شده و بسیاری از ساکنان جوان جزایر غربی در حال ترک منطقه بودند. علاوه بر این در سال ۱۹۱۹ برای اولین سال بعد از پایان جنگ ۲۰۰ نفر از سربازان این روستا در مسیر بازگشت به خانه در ورودی بندر “استورنووی” در دریا غرق شدند. این اتفاق که از آن به نام “فاجعه لولَیر” (Lolaire Disaster) یاد می شود بر مشکلات جزیره نشینان افزود.
بر طبق گفته های لاوسون، ماری آن در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمده و ۹ خواهر و برادر داشت. در آن زمان خارج شدن از جزیره بسیار سخت بود. اقدامات فرماندار منطقه ویلیام لِوِر (William Lever) برای بهبود شرایط جزیره با شکست مواجه شده و افراد جوان هیچ امیدی برای ماندن در جزیره نداشتند. ماری آن جوان نیز ناگزیر روستایی که در آن به دنیا آمده بود را ترک کرد.
مهاجرت به آمریکا
لاوسون می گوید: ” امروزه شما اگر بخواهید از محل زندگی خود خارج شوید به شهرهای بزرگ کشور خود خواهید رفت اما در آن دوران همه به کانادا مهاجرت می کردند زیرا زندگی در آمریکا بسیار راحت تر بود و بسیاری از افراد در این کشور بستگانی داشتند. با این وجود ماری آن شرایط متفاوتی نسبت به بقیه داشت زیرا یکی از خواهران او، الیزابت، قبلا به کانادا مهاجرت کرده و اکنون به شهر نیویورک نقل مکان کرده بود. وقتی که کاترین در سال ۱۹۳۰ برای دیدار با خانواده اش به جزیره لوییس بازگشت خواهرش ماری آن را نیز همراه خودش به نیویورک برد تا در آن جا برای خود کاری پیدا کند”.
شواهد نشان می دهد که ماری آن به عنوان پرستار بچه در یک خانواده مرفه با خانه ای بزرگ در حاشیه شهر نیویورک مشغول به کار شده است. اما بعد از بحران “وال استریت” ماری کار خود را از دست می دهد.ماری آن در سال ۱۹۳۴ برای مدت کوتاهی به اسکاتلند بازگشت اما قبل از آن در نیویورک با فردریک ترامپ آشنا شده بود و به زودی به نیویورک بازگشت. آن دو با هم ازدواج کردند و در منطقه اعیان نشین کویینز (Queens) ساکن شدند. ماری آن از آن زمان به طور فعال در کارهای خیریه شرکت می کرد.
قابل ذکر است که سه نفر از بستگان مادری دونالد ترامپ هنوز هم در جزیره لوییس زندگی می کنند از جمله دو تن از آن ها که هنوز هم در خانه پدری ماری آن که بازسازی شده است سکونت دارند. البته این سه نفر همواره از صحبت با رسانه ها خودداری کرده اند. جان اَی مَکلور، یک مشاور محلی و از دوستان این سه نفر، می گوید: “خانواده آن ها را به خوبی می شناسم. آن ها مردم مهربان و محترمی هستند و علاقه ای به شهرت ندارند و مطمعنم که نمی خواهند در مورد رابطه خویشاوندی خود با دونالد ترامپ صحبت کنند”. آقای مکلور همچنین می گوید که ماری آن مک لیود از افراد سرشناس و محترم روستا بوده و هروقت به روستا برمی گشته به کلیسا می رفته است.
مادر دونالد ترامپ در سال ۱۹۴۲ شهروند آمریکا شده و در سال ۲۰۰۰ در سن ۸۸ سالگی درگذشت. به گفته آقای مکلور وی همواره به جزیره لوییس و روستای خود می رفت و به زبان گیلیک (Gaelic) (زبان بومی اسکاتلندی) سخن می گفت.
میراث گیلیک ماری آن مک لیود
مطالعات بیل لاوسون در مورد اجداد ماری آن مک لیود وی را به شخصی به نام جان روی مک لوید (John Roy MacLeod) می رساند که در زبان بومی گیلیک به او “Iain Ruaidh” می گفتند. این اسم به موهای قرمز وی اشاره داشته است. اجداد پدری ماری آن از منطقه واتیسکر (Vatisker) که در چند کیلومتری شمال روستای تونگ قرار داشت آمده بودند. به نظر می رسد که پدربزرگ او الکساندر روی مک لیود (Alexander Roy MacLeod) در دهه ۱۸۵۰ در حالی که مشغول ماهیگیری بوده در دریا غرق شده است.
خانواده مادری ماری آن خانواده ای معروف به نام اسمیت (Smith) بوده که در سال ۱۸۲۶ از منطقه سوث لوچز (South Lochs) جزیره لوییس کوچ داده شدند. جزیره لوییس از کوچ های اجباری که در قرن های ۱۸ و ۱۹ در مناطقی از اسکاتلند انجام می شد دور مانده بود اما بعد از جنگ واترلو (Battle of Waterloo) در سال ۱۸۱۵ بسیاری از زمین های جزیره که برای چرای گوسفندان مناسب بود از سکنه خالی شدند. در بیشتر موارد خانواده هایی که به اجبار کوچ می کردند در مناطق دیگری از جزیره سکونت داده می شدند.
بر اساس ادعای لاوسون تمام خانواده مادری ماری آن در نتیجه خالی کردن اجباری زمین ها از جاهای دیگر به شهر استورنووی آمده بودند. تحقیقات وی نشان می دهد که یکی دیگر از بستگان مادری او به نام دونالد اسمیت (Donald Smith) نیز در اکتبر ۱۸۶۸ در جریان واژگونی قایقش در یک طوفان دریایی در خارج از واتیسکر غرق شده است. بعد از مرگ دونالد اسمیت، بیوه او همراه با سه فرزندش بی سرپرست شدند که جوان ترین آن ها ماری، مادربزرگ دونالد ترامپ، در آن زمان کمتر از یک سال سن داشت. ماری بعدها با مالکوم مک لیود ازدواج کرد و بعد از تسلط بر مزرعه مادری ماری در تونگ به آن جا نقل مکان کردند.
ماری آن مادر ترامپ کوچکترین دختر در بین ۱۰ فرزند آن ها بود.
تور مسافرتی انتخاباتی
دونالد ترامپ در سال ۲۰۰۸ از خانه ای که مادرش و بستگان مادری او در آن زندگی کرده بودند دیدن کرد. وی در این سفر گفت که در سن سه یا چهار سالگی نیز جزیره لوییس سفر کرده است اما چیز زیادی از آن زمان به یاد ندارد.
بنابر ادعای رسانه ها دیدار وی از خانه مادریش در روستای تونگ تنها ۹۷ ثانیه به طول انجامید. در آن زمان ترامپ گفته بود که :” آن موقع خیلی سرم شلوغ بود. من در تمام دنیا مشغول به وجود آوردن شغل هستم و خیلی خیلی مشکل است که وقتی برای بازگشت به اینجا پیدا کنم. اما به نظر می رسد که در زمان مناسبی به این جا رسیده ام زیرا هواپیمای شخصی خودم را داشتم . خوشحالم که به این جا آمدم و به زودی بازخواهم گشت”.
دونالد ترامپ در این سفر خواهر بزرگش ماریان ترامپ بَری (Maryanne Trump Barry) که از قضات فدرال آمریکاست و همیشه به بستگان مادری خود در جزیره لوییس سر می زند را همراه خود داشت.
به گفته آقای لاوسون: ” اگر قرار باشد از کسی تشکر شود باید از ماریان تشکر کرد که برای توسعه جزیره لوییس از همه بیشتر تلاش کرده است. دونالد ترامپ از هواپیما پیاده شد و بعد از گرفتن چند عدد عکس دوباره سوار هواپیما شد و رفت”.
4333
به همین خاطر آثار این نویسنده در تمام سالهایی که از آن می گذرد، چه در دوران قدرت گیری حکومت های تمامیت خواه قرن بیستم و چه امروزه که “کارزار علیه ترور” در جریان است، با چالشهای زمانه تناسب دارند.
وقتی که فئودور داستایفسکی در داستانهای خود تاثیر افکار و اعتقادات بر زندگی و رفتار افراد را تشریح می کرد به خوبی می دانست که از چه می نویسد.
او که متولد ۱۸۲۱ بود، در سنین بیست و چند سالگی به یک محفل از نویسندگان رادیکال و ساختارشکن در شهر سن پترزبورگ پیوست که تحت تاثیر بینش سوسیالیسم اتوپیایی فرانسوی قرار داشتند.
یک جاسوس پلیس که در این محفل رخنه کرده بود موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد.
روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ داستایفسکی همراه چند تن دیگر از اعضای این محفل بازداشت و روانه زندان شد. پس از چند ماه بازجویی، این افراد به جرم اقدام برای توزیع تبلیغات خرابکارانه محکوم شده و حکم اعدام برای آنها صادر شد.
بعدا این مجازات به تبعید و اردوگاه کار اجباری تنزل یافت. اما برای نشان دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخه های آتش نمایشی قرار دادند.
در نمایشی که با دقت طراحی شده بود بامداد روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند. در آنجا چوبه های اعدام و داربست هایی برپا شده بود و روی آن را با پارچه های سیاه پوشانده بودند. جرایم و مجازات آنها قرائت شد و کشیشی ارتدکس از آنها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند.
سه نفر از این زندانیان را به چوبه ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. در آخرین لحظات این مراسم اعدام ساختگی طبل های نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش تفنگ های خود را که به سوی آنها نشانه رفته بود بر زمین گذاشتند.
زندانیان را پس از کاهش مجازات اعدام با قفل و زنجیر به سیبری فرستادند. مجازات داستایفسکی چهار سال کار اجباری و سپس خدمت اجباری در ارتش بود.
در سال ۱۸۵۹ تزار جدیدی که بر تخت سلطنت نشست به داستایفسکی اجازه داد از تبعید بازگردد. یک سال بعد او به جمع ادیبان و روشنفکران شهر سن پترزبورگ ملحق شد.
این تجارب بر زندگی و دیدگاههای داستایفسکی عمیقا تاثیر گذاشتند. او هیچگاه از این اعتقاد خود دست برنداشت که جامعه روسیه به تغییرات بنیادی نیاز دارد. او کماکان به این اصل معتقد بود که نظام ارباب و رعیتی حاکم بر کشور عمیقا غیرانسانی و ناعادلانه است و تا آخر عمر خود از اشراف زمیندار متنفر بود.
اما تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژه ای بنگرد. سالها بعد او در جایی گفت:”به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم.”
از آن زمان به بعد دریافت که برخلاف آنچه که در دوران اعتقاد به نظریه های اجتماعی نوآورانه می اندیشید، زندگی انسان لزوما حرکتی از قهقرای پست به سمت یک آینده بهتر نیست. بلکه هر انسانی در هر لحظه و مقطعی از زندگی خود در مرز ابدیت و یا فنا قرار دارد. به خاطر یک چنین باوری بود که داستایفسکی به مرور زمان به ایدئولوژی های پیشرویی که در جوانی به سمت آنها گرایش پیدا کرده بود بی اعتماد شد.
او به خصوص به افکار و ایده هایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک می نگریست.
نسل جدید روشنفکران روس به شدت شیفته افکار سیاسی و فلسفی رایج در اروپای غربی بودند. مادی گرایی فرانسوی، انسان گرایی (اومانیسم) آلمانی و منفعت گرایی انگلیسی به شیوه خاص روسی با هم ترکیب شده و “نهیلیسم” نام گرفته بود.
در فرهنگ سیاسی مدرن نهیلیسم، پوچ گرایی توصیف می شود اما نهیلیست های روسیه ۱۸۶۰ کاملا متفاوت بودند. آنها به علم و پیشرفت های علمی اعتقاد سرسختانه ای داشتند و برای پیشرفت به سمت بنای یک جامعه بهتر معتقد بودند که دین و تمام سنن و معیارهای اخلاقی کهن را باید نابود کرد.
مخالفت و اعلام جرم داستایفسکی علیه نهیلیسم روسی در کتاب او با عنوان تسخیرشدگان (جن زدگان) به خوبی منعکس شده است.
این کتاب که در سال ۱۸۷۲ چاپ شد به خاطر زبان آمرانه و نصحیت گونه آن مورد انتقاد قرار گرفته ولی بدون تردید او می خواست نشان دهد که افکار مرسوم در میان روشنفکران آن نسل می توانند خطرناک باشند.
داستانی که داستایفسکی در این کتاب نقل می کند در قالب یک طنز سیاه و گزنده، روشنفکران هم دوره خود را به خاطر بازی کردن با ایده های انقلابی بدون آنکه بدانند انقلاب در عمل به چه معنایی است به نقد می کشد.
داستان کتاب را در واقع می توان نسخه ای از حوادث واقعی دانست که در زمانی که داستایفسکی مشغول نگارش کتاب بود اتفاق می افتاد.
فردی به نام سرگئی نچائف، یک معلم سابق مدارس دینی که به تروریسم روی آورده بود، به جرم مشارکت در قتل دانشجویان بازداشت و محکوم می شود. سرگئی نچائف نویسنده بیانیه ای بود که در آن گفته می شد برای پیشبرد و پیروزی انقلاب باید از هر روشی حتی قتل و آدمکشی استفاده کرد.
گروهی از دانشجویان سیاست های نچائف را زیر سئوال برده و به همین خاطر می بایست کشته می شدند.
داستایفسکی در داستان تسخیر شدگان استدلال می کند که فراموش کردن موازین اخلاقی و انسانی به خاطر افکار آزادیخواهانه به نوعی تمامیت خواهی و استبداد بدتر از گذشته منجر می شود.
آنچه را ۵۰ سال بعد و بر اثر انقلاب بلشویکی در روسیه اتفاق افتاد شاید نتوان با جملاتی بهتر از این توضیح داد. لنین رهبر انقلاب بلشویکی هر چند سرگئی نچائف را به خاطر تکیه بیش از حد به اقدامات خشونت آمیز فردی، مورد انتقاد قرار داده بود ولی در مجموع اعتقاد و آمادگی او برای ارتکاب به هر عمل خلافی در راه انقلاب را می ستود.
اما همانطور که داستایفسکی پیش بینی کرده بود استفاده از روشهای غیرانسانی برای دستیابی به آزادی در عمل اختناق و سرکوبی را به وجود آورد که از بی رحمی های نمایشی حکومت تزاری بسیار شدیدتر و گسترده تر بود.
این اثر داستایفسکی حاوی آموزه هایی است که از مرزهای روسیه بسیار فراتر می روند. در اولین ترجمه انگلیسی این کتاب بر اثر لغزش در ترجمه عنوان “تسخیرشدگان” برای آن انتخاب شد. در حالیکه عنوان اصلی آن در زبان روسی به معنای “اهریمنیان و یا جن زدگان” است. ولی شاید همان ترجمه اول و ناشیانه از عنوان کتاب به مقصود داستایفسکی از نگارش این داستان نزدیک تر بود.
هر چند او گاه شخصیت این روشنفکران انقلابی را با بی رحمی تمام تشریح می کند ولی در حقیقت از نگاه او جن زدگان و یا تسخیرشدگان نه خود این افراد بلکه ایده ها و افکاری است که آنها را به بردگی گرفته است.
جنایت و مکافات، ۱۸۶۶، ماجراهای زندگی دانشجوی جوانی به نام راسکلنیکوف در میانه قرن نوزدهم در شهر سن پترزبورگ که پس از به قتل رساندن یک نزول خوار عذاب وجدان او را رها نمی کند.
ابله، ۱۸۶۸، حکایت شاهزاده میشکین است که ساده لوحی و شخصیت زودباور او همیشه برای اطرافیانش مصیبت به بار می آورد.
برادران کارامازوف، ۱۸۸۰، یک رمان فلسفی در مورد چهار برادر و پدر زمیندار و فاسدشان که قتل او سئوالاتی در مورد وجود خدا، آزادی اراده آدمیان و اخلاقیات را به پیش می کشد.
منطبق با کلیدواژه: ادبیات جهان داستایفسکی نویسندگان مشهور
22
دانش آموز ۱۱ ساله بعد از تجاوز خود را حلق آویز کرد
دانش آموزی که مورد تجاوز قرار گرفته بود دو هفته بعد خود را از سقف اتاق دار زد و جان خود را از دست داد. تجاوز روی ذهن کودکان تاثیر بسیار بدی دارد.دانش آموز ۱۱ ساله ای در پی یک اقدام هولناک به مرگ خودخواسته تن داد.”اسد خان”، دانش آموز ۱۱ ساله ای است که به دلایل نامشخص خود را به دار آویخت. قربانی چندین هفته بعد از شروع مدرسه دست به این اقدام هولناک زد.
به گزارش پارس نازطبق اظهارات برخی شاهدین وی در مدرسه مورد اذیت و آزار قرار می گرفته که تحقیقات پلیس Police در این زمینه به سرانجام نرسیده است. مادر وی در جلسه دادگاه روز گذشته اذعان داشته است حجم زیاد تکالیف پسرش منجر به تعجبش شده بود که وقتی از وی در این مورد سوال کرده اسدخان در پاسخ گفته است تکالیف شاگردان دیگر را در ازای دریافت پول انجام می دهد،
اما در این میان اظهاراتی پیرامون اذیت و آزار این نوجوان وجود دارد که دادگاه دو نفر از دوستان قربانی را برای ارائه پاره ای از توضیحات احضار کرده است.مادر اسدخان جسد بی جان پسرش را در اتاق خواب پیدا کرد که با چشمانی اشکبار امید داشت پزشکان بتوانند وی را احیا کنند که متاسفانه این عمل موفقیت آمیز نبود. جسد قربانی ۲۸ سپتامبر در برادفورد در اتاق خوابش پیدا شد.
بر اساس گزارش پزشکی قانونی، این نوجوان دو هفته قبل از مرگش مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود. دو تن از دوستان قربانی آزار و اذیت این نوجوان را تایید کرده اند.بر اساس اظهارات یک منبع آگاه، قربانی در مورد این آزار و اذیت با معلم خود نیز صحبت کرده بود، اما جای بسی تعجب است که در این خصوص هیچ اقدام خاصی صورت نگرفته است.
دوستان وی مدعی شده اند قربانی قبل از مرگش در زمین بازی مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، اما پلیس با بررسی دوربین های مدار بسته به شواهدی دال بر این ادعا دست پیدا نکرد.
منبع: پارس ناز
ليست صفحات
توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان
توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان